Shamimane

من مجنون عشقم...❤

داشتان زندگی مینا بعد مرگ شمیم

مینا بعد مرگ شمیم نتونست تحمل کنه براش خیلی سخت بود اون دوبار مادرش رو از دست داده بود شمیم براش مثل مادر یا چیزی فراتر از ان بود ماه ها افسردگی گرفت اما بخاطر خواهرش پارمیس پاشد و روی پای خودش وایستاد...درس خوند و دکتر شدد و در عین حال به پارمیس هم میرسید...روزی از روز ها مینا رفت در بیمارستان با مردی روبه رو شد بعد مدتی عاشق هم شدن و با هم ازدواج کردن و الان دارای دوبچه هستند من دختر خاله ملینا هستم اسمم ملیناعه کسی که رمان رو نوشت هم دختر خالم ملینا بود که الان ۳۰ سالشه و من ۱۲ سالمه
26 مهر 1399

توجه

چنلمو دادم دست دختر خالم اگه چنین چیزایی توی وبلاگ بود تعجب نکنید😂
26 مهر 1399

Shamimane

ممنون که به داستان دوست فوق العاده قوی و پر امید گوش کردید...سلامت باشید...راستی خیلی ها پرسیدن من کی ام...من ملینا هستم...الان دورو برای 12 سالمه...و این رمان رو از رو گفته های مینا نوشتم...میخواستیم داستان شمیم رو بدونید...امیدوارم خوشتون اومده باشد...🥺
14 مهر 1399

Shamimane mohem

دوستان امروز... سالگرد فوت شمیم...که یکی از عزیز ترینام بود. فاتحه بفرستید... ...
14 مهر 1399

shamimane part اخر پایانی غم انگیز

من جاش میشینم... علی بود... من پاشدم...جام نشست...یوهو هواپیما شروع کرد به تکون خوردن...ارمیتا بچه هارو بغل کرد...منم تکیه دادم به یه صندلی...حس کردم هواپیما داره بر عکس میشه...تر سیده بودیم...در باز شد...همه داشتیم داخل میکشیدیم...چمدون ها پرت شدم بیرون...شکیب خودشو به من رسوند...یک میله محکم گرفت...منم چسبیدم بهش...ارمیتا داشت...😥پرت شد...ولی قبلش...پارمیس رو پرت کرد سمتم...مینا خودشو به ما رسوند...باورم نمیشه...ارمیتا...علی هم کم کم داشت پرت میشد...اونم رفت...ترسناک ترین اتفاق عمرم بود...شکیب زود یک چتر نجات وصل کرد بهم...خودشم پوشید...دقت نرکرده بودم...اناهیتا و امیر...فکر کنم اونا هم پرت شدن...خیلی ترسناکه و ناراحت کننده...چرا باید این...
14 مهر 1399
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Shamimane می باشد