Shamimane part 5
5 ساعت بعد: با لباس عروس و آرایش به هم ریخته وارد شهر میشم...همه به من خیره شدن انگار چیز عجیب غریبی دیدن...بیخیال چشم ها میشم...روی نیمکتی میشینم...یعنی واقعا من دیگه فرار کردم...به دل نگران پدر مادرم فکر میکنم...به لباس عروس تنم...به پای برهنم... پا میشیم دلم غار و قور میکنه...به بازار میرم خیلی شلوغه...وارد یک رستوران میشم...خیلی شیکه...همه لباس های شیکی پوشیدن...به میز پسر دختری نگاه میکنم...پسر سربازه...عشق از چشاشون معلومه...به منو نگاه میکنم...چشم به قیمتش میخوره...یادم میاد...اصلا پول همراهم نداره...حالا چیکار کنم...گارسون میاد و میگه... خانم میتونم کمکتون کنم... چند ثانیه تو چشماش خیره میشم...خیلی شرمسار شدم...میدوم و از...
نویسنده :
...
15:46