Shamimane

من مجنون عشقم...❤

shamimane part 20

توی فکر این بودم بدمش یا ندم...پارمیس گریش گرفت...یکی از پیشخدت های بد اخلاق گفت...بچه رو خفه کن...منم بالا پایین میکردم اما صداش قطع نمیشد...شکیب بچه رو ازم گرفت و گفت:لج نکن...بچه رو بده...بعد از ظهر پسش بگیر...چاره ای نداشتم...واقعا کار با بچه سخت بود...بچه رو دادم بهش...و گفتم:اگه اسیب بهش بزنی یک روز خوش برات نمیزارم...اونم.گفت:نترس هیچیش نمیشه -فقط... +بله؟! -میدونی پارمیس کمی معدش خرابه +واقعا؟!مشکلی نیست رفت...منم رفتم سر کارم... از زبان مینا: رفتم پیش تارا...باید زمان تایین میکرد تا برم خونش -سلام +سلام چیکار داری؟! -خب برای پروژه کی بیام +بزار فردا بیا امروز عمم داره میاد -باشه رفتم... بعد از مدرسه: کلاس تموم شد منتظر...
12 مهر 1399

shamimane part 19

اناهیتا جلوم سبز شد...یعنی چیکارم داشت...برگه ای رو اورد جلو روم...و گفت:فکر کنم باید بیایی خونم... برگه رو ازش گرفتم...انگار برای.پروژه علمی باید میرفتم خونش...منم شانس افتضاحی دارما...برگرو دادم بهش و از کنارش رد شدم...احساس غرور کردم...داشتم با ملینا حرف میزدم که...یگانه اومد جلوم...گفت:فقط ایندفعه تو نستی فرار کنی.تازه منم نتونستم برم اردو بخاطر یک گدا...نادیا که بغلش بود خندید...رفتن...اه کشیدم...زندگیم خسته کننده بود...هروز صبح باید با اینا چشم تو چشم می شدم تازه برای پروژه باید برم خونه یک دختر مغرور...ملینا گفت:مینا سر پرستت خیلی باحاله -اره خیلی دوستش دارم +واقعا؟! -معلومه با هم رفتیم کلاس... از زبان شمیم:از خواب بلد میشم...نگا...
11 مهر 1399

shamimane part 18

در رو میزنن...خسته میرم تا در رو باز کنم...همون مرد شیک پوشه... -بله اومدید شکایت؟! +نه راستش میتونم بیام داخل -بفرمایید... بچه ها خواب بودن رفتیم حیاط اپارتمان بغلی تا صحبت کنیم... سرشو خم کرد و گفت:من متاسفم... -برای چی؟! +میتونیم با هم دوست باشیم؟! دستشو اورد جلو...بهش دست دادم... +من شکیب هستم و شما؟! -من شمیم هستم بعد از احوال پرسی...گفت:دختر داشتن خوبه نه؟" گفتم:اره اما اینا بچه های من نیستن -واقعا؟! +بله ساعتش زنگ خورد انگار کار داشت گفت بازم همو میبینیم از شماره گرفت...رفتم اتاق پیشن مینا رو بوس کردم...بعد هم لپ پارمیس رو...اما به نظر پارمیس دباره کار خرابی کرده بود صبح از زبان مینا: وارد مدرسه میشم همه به من نگاه میک...
11 مهر 1399

shamimane part 17

یگانه پیداش شد... +سلام تو اینجا چیکار میکنی باعث میشی اتوبوس بوی بد بگیره همه خندیدن -منم حق دارم توی این اردو شرکت کنم. +هه از کی تا حالا گدا ها هم حقی دارن -برو پی کارت +درست مثل اون دختره که میگه سرپرستته بی ادب و بی تربیتی اعصابم خورد شد...نتونستم خودمو نگه دارم...پاشدم و موهاشو چسبیدن...اونم موهای منو... -حرفتو پس بگیر +نمیخوام موهامونو میکشیم همه بچه ها دورمونن...نادیا به زور میاد...و منو پرت میکنه ته اتوبوس...و شروع میکنه به لگد زدن من...خانم حسینی زود خودشو میرسونه و مارو به دفتر میبره از زبان شمیم: میز رو میشورم که پیشخدمت میگه:یکی با شما کار داره تلفنو میگیرم:سلام؟! +سلام شما سرپرست مینا هستید -بله خودمم +زود بیایید...
11 مهر 1399

shamimane

منفی ها ریپورت مثبتا ریپلای😍 نظر بدید دوستان در باره وبلاگ💖 ...
11 مهر 1399

shamimane part 16

چشم هامو این ور و اون ور میکنم...دنبال مینا میگردم...وقتی چشمم بهش میوفته...دست تکان میدم...انگار هنوز من و ندیده. از زبان مینا: این ور و ان ور رو میگردم...فقط یک خانم با لباس عروسو و یک بچه کوچیک توی دستش توی این شهر وجود داره اونم شمیمه...کمی با خودم میخندم و میرم طرفش... -سلام +سلام مینا خوبی؟! -اره ممنون +چرا قیافت یک طوریه؟! -همه بچه های کلاس دارن میرن اردو ولی من حتی پول اردو هم ندارم کمی جدی حرف میزنه... +رضایت نامه رو بده... -باشه رضایت نامه رو پر میکنه با کلی پول خرد ته جیبش یک جوری پول رو جور میکنه و میگه:بیا بریم داخل پرداخت کنیم زوق شده میشم...این اولین باره که میخوام برم اردو...میریم خونه...دست در دست هم...ممنون گربه ...
11 مهر 1399

shamimane part 15

فردا صبح زود: لباس میپوشم مینا رو از خواب بیدارمیکنم...اونم لباس فرمشو میپوشه...پارمیس رو بغل میکنم...دست مینا رو میگیرم و راه می افتیم...اول باید مینا رو برسونم بعد برم سر کار...مینا رو رسوندم...وقتی مطمئن شدم رفته داخل...به سمت رستوران چینی رفتم. از زبان مینا: چشمام دنبال ملینا بود...باید لباس فرمم و کفشامو نشون میدادم...سمت ابخوری بود رفتم سمتش...یگانه جلوم سبز شد... +به به مینا خانم -سلام یگانه +چیشده لباس فرم پوشیدی... -به تو مربوط نمیشه +هه اره منم نمیخوام وقتمو با تو تلف کنم و با خوشحالی رفت سمت نادیا...منم رفتم پیش ملینا... -سلام مـــــــلی کمی صورتش تعجبی بود ولی بعد سلام کرد +سلام مینایی چیشده چه خوشگل شدی -ممنون ملی جو...
11 مهر 1399

shamimane part 14

از زبان مینا:پارمیس رو بغلم میگیرم...فکر میکنم...اگه یه خواهر بزرگ داشتم میتونست ازم مراقبت کنه...خوش به حالت پارمیس...خیلی خوش شانسی...اوفف پارمیس چی خوردی چقدر اخه...معمولا پارمیس معده خرابی داشت...امیدوارم بزرگ شد اینطوری نباشه...پوشکشو میخواستم عوض کنم...که شمیم با سرعت وارد شد +مینا -سلام چیشده؟! +بیا اینو بگیر -این چیه؟! +بازش کن یک روپوش با کفش های خوشگل صورتی بود. -اینا برای منم؟! +اره پریدم بغلش واقعا خوشحال بودم انگار اون گربه از قبل با اوردن شمیم معجزه کرده بود خیلی وقته اینقدر خوشحال نبودم از زبان شمیم: مینا پرید بغلم قلبم تند تند میزد...بغلش کردم -چرا نمیری بپوشیش +باشه همینطور که داشت لباس میپوشید گفت:شمیم میدونی ...
11 مهر 1399

shamimane part 13

از زبان مینا: چشمام پر بغض بود...گربه سیاهی از بقلم رد شد...شنیدم گربه های سیاه نشان جادوگری و جادو هستن...رفتم بغلش...با صدای ناراحتی گفتم:اگه واقعا جادو بلدی کار کن زندگیم زیر و رو شه...کاری کن خوش بختی رو ببینم. میو میو میو -واقعا ممنون...راه افتادم و رفتم دیووانه شدم با گریه حرف میزنم هه... از زبان شمیم:پارمیس بغلم بود...کیلید رو پیدا نمیکردم...وایی کجایی پس...بالاخره پیداش شد...در رو باز کردم...وارد شدم درست بعد وارد شدنم مینا سر رسید...به نظر اصلا حالش خوب نبود...گفتم:مینا چیزی شده!؟ +نه هیچی هیچواتفاقی نیوفتاده بعد از گفتن این حرف زد زیر گریه...حالش بد بود..پارمیس رو گزاشتم روی تخت...و روی تخت نشستن دقیقا کنار مینا...بغلش کردم او...
11 مهر 1399
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Shamimane می باشد