Shamimane

من مجنون عشقم...❤

shamimane part 27

روز موعود فرا میرسد: همه لباس هارو میزارم توی یک چمدون زیپ دار...در باز میشه...مینا بود...با دوستش ملینا...وارد میشن -سلام عزیزم چطوری؟! +ممنون خاله عالیم باورم نمیشه قراره با مینا بریم ژاپن -اره...منم خیلی هیجان زدم...ولی راستش تاحالا پرواز طولانی نبودم. پارمیس رو میزارم روی زمین...تازگیا کمی راه میره...ولی باید دستشو بگیرم...تا راحت بتونه راه بره...دستشو میگرم...دست دیگمم ساکه...میریم دم در...بچه ها همراهم میان...یک تاکسی میگرمو سوار میشیم...قرار شده فرودگاه همو ببینم. بعد از ۳ ساعت راه: وارد فرودگاه میشیم...خسته شدم خونمون دور بود...فرودگاه خیلی شلوغ بود...ادما همه یک جور بودن...ولی ارمیتا شتابان اومد سمت من...پرید بغلمو گفت:ایی اوم...
14 مهر 1399

shamimane part 26

از زبان شکیب: روی صندلی سبز رنگ جلوی در بیمارستان میشینم...به ماشینا نگاه میکنم که...شمیم میاد...کنارم میشینه...میگه:چرا اینطوری شدی؟! -من فرق نکردم +خودتو نزن به اون راه این چند روزه اصلا باهام حرف نمیزدی چرا؟! -دلیلش به خودم مربوطه از زبان شمیم: داره لج میکنه...دیگه.مجبورم از ترفندم استفاده کنم یاد گذشته: ارمیتا اون قبلنا میگفت:میدونی هر وقت داداشم لج کرد بهترین کار اینه که با مزه باشی -منظورت چیه؟! +میدونی اون خیلی دل نازکه زود میتونی دلشو ببری فقط کافیه ادای بامزه در بیاری دیگه لج نمیکه -واقعا؟! +اره من که خواهرشم تضمین میکنم برگشت به حال: با لحن سخره ای میگم:اینطوری نکن...اینطوری نکن...ببخشید...ببخشید +حالت خوبه... -توروخ...
13 مهر 1399

shamimane part 25

یکی کنارم نشست...از جام بلند...میشم...یکی از پشت بغلم میکنه...دستاشو پس میزنم و بر میگردم...فاطیما... +نرو راهمو میکشم و میرم از زبان ملینا: همه چیو دیدم...دیگه مطمئنم...مامانم چشم غره ای میره...میرم جلوش -با اون مرد چیکار داشتی؟! +تو نباید مدرسه باشی -اون مهم نیست گفتم با اون... (سیلی) +به تو مربوط نمیشع راهشو میکشه و میره...صورتم میسوزه...ولی گریه نمیکنم... از زبان شمیم: از بغلش خودمو میکشم بیرون -ببخشید متاسفم +مهم نیست -واقعا متاسفم +اشکالی نداره -فقط... +بله -میتونید درباره این اتفاق به کسی نگید +حتما -ممنون یک دنیا ممنون از اونجا زود تر میرم...بارون هنوز قطع نشده...تمام صورتم خیس اب شده بود...زود میرم سمت خونه...تو...
13 مهر 1399

shamimane part 24

پارمیس دستاشو به سمتم دراز کرد...بچه رو ازش گرفتم... خدا حافظی.کردم فکر کنم باید با دوستاشون میرفتم تولد از زبان مینا:خاله ارمیتا امیر رو از مدرسه نشوند توی.ماشن کمی جلو رفت و گفت:بستنی میخوایید؟! بـــــــله خاله ارمیتا ایست کرد...از ماشین پیاده شد در رو قفل کرد و رفت...چه زن زیبایی امیر گفت:کچل کردی؟! -حالا میخوای همش به روم بیاری؟! از زبان شکیب: منتظر شمیم بودم که بیاد...یک ساعتی میشه که منتظرم...شمیم با سرعت میاد این طرف...دستشو میگرم...وایمیسته...زود دستشو ول میکنم شمیم هل هلکی میگه:خب راستش میتونم یکی از دوستامم بیارم یعنی در واقع رییسم -رییست +اره خب اون پیشنهاد داد که باهاش برم تولدش رفت تو خونه گوشی و در اوردم زنگ زدم به ...
12 مهر 1399

Shamimane fun

پست فان...ـ پایان پست فان...پست فان فقط امروز گذاشتم رفت برای شنبه اینده... ...
12 مهر 1399

shamimane part 23

کلید رو پیدا کردم...سرمو بردم بالا که...مدیر رستوران رو دیدم...گفتم:سلام اینجا چیکار میکنید؟! +سلام راستش اینو جا گزاشته بودید... بهم لباس فرم رو داد...تشکر کردم...رفتم داخل مینا هم از پشت اومد...خیلی خسته بودم...اوففف سرمو میزارم روی بالش...میخوام بخوابم...روز سختی بود...چشمام به خواب رفت از زبان مینا:شمیم خوابش برده...خم میشم و لپشو بوس میکنم...صورتشو نوازش میکنم...فردا تولدش بود...قبلا شمیم گفته بود کی تولدشه...میخوام خیلی خوشحالش کنم...چشمام رو روهم میزارم و میخوابم کنارش فردا صبح: از خواب بیدار میشم...دست و صورتمو توی سینک کوچیکی میشورم...لباس فرمم رو تنم میکنم و میرم...شمیم دم در منتظرم بود...دستم رو گرفت و با هم رفتیم سمت مدرسه.....
12 مهر 1399

shamimane part 22

در باز شد...خاله ارمیتا بود...اومد و گفت:عمـــــــه کارت دارم بدو بیا بیرون...راستی اگه اجازه بدی پسرمم توی پروژه کمک کنه +باشه پس.مینا تو اینجا بمون من الان میام رفتن...من و پسرش موندیم...رفتم سمتش -سلام من مینا هستم کمی به دستم خیره شد...دستمو پرت کرد اونور و گفت:منم امیرم گدا خانم چه بچه پرویی...دقیقا بر عکس مادرش...رومخ -هه...خودت هم دوونه ای... انگار پسره واقعا دیوونه بود... +چی گفتی؟! افتاد دنبالم...من سریع تر میدویدم...که صدای گریه اومد...رفتیم سمتش...پارمیس بود. انگار کار خرابی کرده بود...باید پوشکشو عوض میکردم...کنار تخت پوشک بود...برش داشتم پوشک رو باز کردم +هه...دقیقا شبیهشی دیگه واقعا رفت رو اعصابم...پوشک کثیف رو برداش...
12 مهر 1399

shmamimane part 21

شمیم برمیگرده...چشمام برق میزنه...یک خانم زیبا و خوش لباس...ظاهر میشه میپره بغل شکیب و میگه:سلام داداشــــــی...اوا برادر زاده عزیزمممممم... میپره بغلش...احوال مرسی میکنن چه چشمش به من میوفته... +این خانم زیبا و باکمالات کیه؟! دستشو میاره جلو +سلام من ارمیتا خواهر شکیب و عمه اناهیتا هستم بهش دست میدم...میگم:منم شمیم هستم خم میشه سمت مینا...میگه:چه خانم کوچولویــــه زیبایی...اسم شما؟ +من.مینا هستم -پس باید با پسر اشنا شی از زبان.مینا: پسرشو هل داد سمتم...گفت:چه نــــــاز بیایید تو...شمیم میگه:نه ممنون به اندازه کافی به اقا شکیب زحمت دادیم دست من و شمیم رو گرفت...خیلی لاغر و زیبا بود تاحالا چنین زنی ندیده بودم...برد داخل و روی مبل ...
12 مهر 1399
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Shamimane می باشد