shamimane part 27
روز موعود فرا میرسد: همه لباس هارو میزارم توی یک چمدون زیپ دار...در باز میشه...مینا بود...با دوستش ملینا...وارد میشن -سلام عزیزم چطوری؟! +ممنون خاله عالیم باورم نمیشه قراره با مینا بریم ژاپن -اره...منم خیلی هیجان زدم...ولی راستش تاحالا پرواز طولانی نبودم. پارمیس رو میزارم روی زمین...تازگیا کمی راه میره...ولی باید دستشو بگیرم...تا راحت بتونه راه بره...دستشو میگرم...دست دیگمم ساکه...میریم دم در...بچه ها همراهم میان...یک تاکسی میگرمو سوار میشیم...قرار شده فرودگاه همو ببینم. بعد از ۳ ساعت راه: وارد فرودگاه میشیم...خسته شدم خونمون دور بود...فرودگاه خیلی شلوغ بود...ادما همه یک جور بودن...ولی ارمیتا شتابان اومد سمت من...پرید بغلمو گفت:ایی اوم...
نویسنده :
...
13:17